سلام  هنوز نیومده میخوام برم  تا بعد از امتحانات دیگه نمیام  میدونم کسی دوسم نداره ولی من دلم واسه شماهایی که میاین اینجا تنگ میشه اینک بیا ، برویم ، من و تو ...
دسته ها :
يکشنبه بیست و چهارم 3 1388
امشب از آسمان دیده ی توروی شعرم ستاره میبارددر زمستان دشت کاغذهاپنجه هایم جرقه میکارد

 

 

میبینی خراب و داغونت شدم سوختم ...خوشی تو رو به تنهایی خودم فروختم ...اگه ارزون تو رو دادم به یه دنیایی که خود نیستمچون که من زاده ی دردم و با درد و غم غریب نیستم ...غریب نیستم ...گاهی وقتا میام کنار پنجرتتا یکم ببینمتآخ که دلم تنگه واست خوشم از شادی تو وقتی میخندی با رقیبتو دلم تازه میشه یه درد کهنه ی غریب همه دردا رو کشیدم جز این درد عاشقی سهم من از باغ عشق شد گل زرد عاشقیآی دلم ببخش اگه یه درد تازه ای اومد ...آخرین فصل غم ماست ...فصلسرد

 

 

دسته ها :
يکشنبه بیست و چهارم 3 1388

چی شد که دستامون یهو

به این زودی جدا شدهپنجره ی بینمونوبیا حالا تو وا کنشبدون تو قلبمی عشقمتو لحظه های بی کسیمای عمر و زندگی منپس کی به دادم میرسی ؟؟؟ !چی میشه که باز دوباره ...تو رو کنارم میدیدم ...بعد تو خسته و داغونآروم آروم میمیرم ...چی میشه که باز دوبارهبه کنارم تو بیـــــــــــــــــــای !جایی که هیشکی نباشهتوی این دنیای تـــــــــــــــــــــــودیگه کنارم نیستی من تو رو از دست دادم ...ببین چه زود تو رو به خدا من پس دادم !میگن حکمت این بوده ٬ آخه اول راه بودی ...تو این دریای بیکران مثل صدف ما بودی ...اما مروارید دلت رفت پیش خدا !بدون هیچ وقت دلت از دلم نمیشه جدا !بگو کی گفته با رفتنت سخته دیدنتهنوزم یاد تو تو اتاقم پرسه میزنه ...ولی خیالم راحته داری آرامش عزیزم ...جایی که دیگه آزارت نمیدن ...الان از دوری توئه که من تر شده گونم ...آره اسم تو تا ابد حک شده گلمهنوزم پیشمی و منو تو دو تایی با همچرا تنها رفتی دیدی هنوز خودخواهی بازم ؟؟؟بدون که بی تو زندگی واسه من معنایی نداره ...تو کجا رفتی عزیزم اون بالا تنهای تنهام ...حالا تو پیش خداییمن توی غربت غم هام ...خورشید چشمای خیسم ، بی تو هر روز بی فروغهبگو کی گفت ما جدا شیم ؟؟؟میدونم که این دروغـــــــــــــــــــــه !!!چی میشه که باز دوبارهتو رو کنارم میدیدمبعد تو خسته و داغونآروم آروووووم

میمیــــــــــرم

 
دسته ها :
يکشنبه بیست و چهارم 3 1388

هرگاه دفتر محبت را ورق زدی و هرگاه زیر پایت خش خش برگها را احساس کردی هرگاه در میان ستارگان آسمان تک ستاره ای خاموش دیدی برای یکبار در گوشه ای از ذهن خود نه به زبان بلکه از ته قلب خود بگو: یادت بخیر

 

دسته ها :
جمعه بیست و هشتم 1 1388

یک جرعه ازچشمان توازمن دلم رامی خرد

یک خنده برلبهای توهوش ازسرمن می برد

متن تمام شعرمن باعشق معنامی شود

بی تووجودخسته ام تنهای تنهامی شود

وقتی دلم رایادتوطوفانی وترمی کند

حال مرامهتاب هم همواره بدترمی کند

امشب کجاخوابیده ای؟آیاکدامین گوشه ای؟

درخلوت شب های من تودرکدامین کوچه ای؟

 

 
دسته ها :
جمعه بیست و هشتم 1 1388
 هی رفیق...خیلی خسته ام ، به خدا خیلی خسته ام...اینقد دلم می خواد بخوابم.!.وای اگه می شد واسه همیشه خوابید ، چی می شد.؟!.یه خواب بلند ، یه خواب ابدی...اگه می شد خیلی خوب بود.اونوقت..،دیگه هیچ آدم آشغالی رو نمی دیدم ،.دیگه هیچکی نبود که آزارم بده ، دیگه هیچکی نبود که امر و نهی کنه ، دیگه هیچکی نبود که یه ریز چرت و پرت بگه...دیگه راحت ِ راحت بودم ، بی هیچ دغدغه ای...تنهای تنها..!.وای همون چیزی که من خیلی دوست دارم.یه خونه ی کوچولو ، زیر خاک...دیگه هیچ کی نقاب نمی زنه ، همه شکل خودشونن ، بدون هیچ آراستگی و تظاهری...می دونی رفیق..!؟.اونجا اگه یکی از دوستات رو ببینی.نمی شناسیش..!.اون میاد پیشت و دستشو می ذاره روی شونت...اما تو مثل غریبه ها باهاش رفتار می کنی.بهت میگه رفیق، من فلانی ام.همون که سالها با هم بودیم ، همون که با هم...خلاصه کلی از گذشته ها میگه...تو هم یه کم سرتو می خارونی و یه کوچولو فکر می کنی و میگی آها...تو اینا رو از کجا می دونی.؟...آره بابا یکی بود که من این خاطره ها رو باهاش داشتم. ولی اون که این شکلی نبود که...اون هم سرشو می ندازه پایین...و تو هم در حالی که داری بهش نیگا می کنی ، یه لبخند می زنی...آره لبخند می زنی...تو اونو بخشیدی...چونکه دیگه نقاب نداره...هی رفیق...یه چیز تازه...اون اولین باره که داره بهت راست میگه...باورت میشه رفیق...اولین بار...
دسته ها :
جمعه بیست و هشتم 1 1388
مهربانترین !
در کدامین فصل مرا به فراموشی سپردی ؟

به کدامین راهزن، بار سفرمان را بخشیدی ؟
به کدامین رهگذر تازه ، مرا فروختی ؟
من؛ از فصل برگریزان نیامده بودم!
من؛ از شاخه های درختان بی برگ،

از اندوه دلتنگی یک روز
از کمین خورشید پشت ابرها نیامده بودم!
عزیزترین
!
در کدامین فصل مرا به فراموشی سپردی ؟

من؛ سرما را ،
ارزش گمشده ام را ،
انتظار بی وقفه ی زمستان را پشت سر گذاشتم!
.....
در خود گم شدم
!.....
من تا انبوه سبز کوه ها رفتم
!
رفتم تا آبی، ارغوانی....تا آن شمعدانیهای زیبای شهرک
...
ترنُم شنها و سنگها ، آن ریسمان سر در گم

که به هر طرف کشیده می شد درمیان انبوهی از چشم

کنــــــار آن بیکــــران سبز ..... آبی

چقدر حسرت خوردم،
ایـــــن همه زیبایی و من، دستی خالی!
وجود تو از فرسنگها فاصله

و قلبی که تنـــها

یـــک چسب مرهمش نبود!
دسته ها :
دوشنبه بیست و چهارم 1 1388

سلام به تمام  دوستانم امیدوارم که سال خوبی داشته باشین و تواین سال  به بهترین آرزوهاتون برسین  و مخصوصا تمام عاشقا هم به عشقشون برسن و سالتون نیکو

دسته ها :
سه شنبه بیست و هفتم 12 1387
X