از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس  تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام روئید با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویاییو من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم  همین بود آخرین حرفت !! و من بعد از عبور تلخ و غمگینت  حریم چشم هایم را بروی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردمنمی دانم چرا رفتی ؟؟؟نمی دانم چرا * شاید خطا کردم !!و تو بی آنکه فکرغربت چشمان من باشی نمی دانم کجا * تا کی * برای چه ؟؟ ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید  و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد و گنجشکی که هرروز از کنارپنجره با مهربانی دانه بر می داشت تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایش باران بود و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد !!ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفتتو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردمو من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست ومن در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دلمیان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر  نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز   برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کرد
دسته ها : بهار عشق
سه شنبه دوازدهم 9 1387
X